بز ملا حسن مسئله گو
چو به ده از رمه می كردی رو
داشت همواره به همره پس افت
تا سوی خانه ، ز بزها ، دو سه جفت
بز همسایه ،بز مردم ده
همه پر شیر و همه نافع و مفت
شاد ملا پی دوشیدنشان
جستی از جای و به تحسین می گفت
مرحبا بز بزك زیرك من
كه كند سود من افزون به نهفت
روزی آمد ز قصا بز گم شد
بز ملا به سوی مردم شد
جست ملا، كسل و سرگردان
همه ده، خانه ی این خانه ی آن
زیر هر چاله و هر دهلیزی
كنج هر بیشه ،به هر كوهستان
دید هر چیز و بز خویش ندید
سخت آشفت و به خود عهد كنان
گفت: اگر یافتم این بد گوهر
كنمش خرد سراسر استخوان
ناگهان دید فراز كمری
بز خود را از پی بوته چری
رفت و بستش به رسن، زد به عصا
بی مروت بز بی شرم و حیا
این همه آب و علف دادن من
عاقبت از توام این بود جزا
كه خورد شیر تو را مرده ده ؟
بزك افتاد و بر او داد ندا
شیر صد روز بزان دگر
شیر یك روز مرا نیست بها ؟
یا مخور حق كسی كز تو جداست
یا بخور با دگران آنچه تراست