دوشنبه, 05 آذر 1403

بز ملا حسن مسئله گو 

چو به ده از رمه می كردی رو 

داشت همواره به همره پس افت 

تا سوی خانه ،‌ ز بزها ، دو سه جفت 

بز همسایه ،‌بز مردم ده 

همه پر شیر و همه نافع و مفت 

شاد ملا پی دوشیدنشان 

جستی از جای و به تحسین می گفت

مرحبا بز بزك زیرك من 

كه كند سود من افزون به نهفت 

روزی آمد ز قصا بز گم شد 

بز ملا به سوی مردم شد

جست ملا،‌ كسل و سرگردان

همه ده، خانه ی این خانه ی آن 

زیر هر چاله و هر دهلیزی 

كنج هر بیشه ،‌به هر كوهستان

دید هر چیز و بز خویش ندید 

سخت آشفت و به خود عهد كنان

گفت: اگر یافتم این بد گوهر 

كنمش خرد سراسر استخوان 

ناگهان دید فراز كمری 

بز خود را از پی بوته چری

رفت و بستش به رسن،‌ زد به عصا 

بی مروت بز بی شرم و حیا 

این همه آب و علف دادن من

عاقبت از توام این بود جزا

كه خورد شیر تو را مرده ده ؟

بزك افتاد و بر او داد ندا

شیر صد روز بزان دگر 

شیر یك روز مرا نیست بها ؟

یا مخور حق كسی كز تو جداست 

یا بخور با دگران آنچه تراست