دوشنبه, 05 آذر 1403

چوک و چوک!... گم کرده راهش در شب تاریک

شب پره ی ساحل نزدیک

دم به دم می کوبدم بر پشت شیشه.

 

شب پره ی ساحل نزدیک!

در تلاش تو چه مقصودی است؟

از اطاق من چه می خواهی؟

 

شب پره ی ساحل نزدیک با من (روی حرفش گنگ) می گوید:

"چه فراوان روشنایی در اطاق توست!

باز کن در بر من

خستگی آورده شب در من."

به خیالش شب پره ی ساحل نزدیک

هر تنی را می تواند برد هر راهی

راه سوی عافیتگاهی

وز پس هر روشنی ره بر مفری هست.

 

چوک و چوک!... در این دل شب کازو این رنج می زاید

پس چرا هر کس به راه من نمی آید...؟