دوشنبه, 05 آذر 1403

در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر.

روز، روز آفتابی است.

صحنه ی آییش گرم است.
 

سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد

در کنار رودخانه.
 

در کنار رودخانه من فقط هستم

خسته ی درد تمنا،

چشم در راه آفتابم را.

چشم من اما

لحظه ای او را نمی یابد.

آفتاب من

روی پوشیده است از من در میان آبهای دور.

آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا

از درنگ من،

یا شتاب من،

آفتابی نیست تنها آفتاب من

در کنار رودخانه.