دوشنبه, 05 آذر 1403

من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی
 
با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می زنم:

" وامانده در عذابم انداخته است

در راه پر مخافت این ساحل خراب

و فاصله است آب

امدادی ای رفیقان با من."

گل کرده است پوزخندشان اما

بر من،

بر قایقم که نه موزون

بر حرفهایم در چه ره و رسم

بر التهابم از حد بیرون.
 
در التهابم از حد بیرون

فریاد بر می آید از من:

" در وقت مرگ که با مرگ

جز بیم نیستیّ وخطر نیست،

هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست

سهو است و جز به پاس ضرر نیست."

با سهوشان

من سهو می خرم

از حرفهای کامشکن شان

من درد می برم

خون از درون دردم سرریز می کند!

من آب را چگونه کنم خشک؟

فریاد می زنم.

من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی

مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:

یک دست بی صداست

من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.


 فریاد من شکسته اگر در گلو، و گر

فریاد من رسا

من از برای راه خلاص خود و شما
فریاد می زنم.

فریاد می زنم!