دوشنبه, 05 آذر 1403

مهتاب باران میشود با یاد تو شب های من

رنگی دگر دارد ز تو، بیداری و رؤیای من

گل های رنگین دیده ام در گلبن اندام تو

این سیر را من می دانم و پروانه لب های من

بر لب، سخن گم می کنم، آن دم که از ره می رسی

این خطّ روشن را بخوان، بر صفحه ی سیمای من

چون عزم رفتن می کنی، در چشم غمگینم نگر

اندوه پیدا را ببین در اشک نا پیدای من!