مهتاب باران میشود با یاد تو شب های من
رنگی دگر دارد ز تو، بیداری و رؤیای من
گل های رنگین دیده ام در گلبن اندام تو
این سیر را من می دانم و پروانه لب های من
بر لب، سخن گم می کنم، آن دم که از ره می رسی
این خطّ روشن را بخوان، بر صفحه ی سیمای من
چون عزم رفتن می کنی، در چشم غمگینم نگر
اندوه پیدا را ببین در اشک نا پیدای من!