اهل ايرانم و دل سوخته ام از وطنم
چه بگويم كه بر آيد سر حرف و سخنم
با نگاهى من و تو حرف دل همدگريم
چه كنم مهر به لب خورده و بسته دهنم
كاش من از نسب امّت كوفى بودم
شرم دارم که دم ازعشق به ايران بزنم
چيست اين فاجعه مردن" انسان " امروز
تو بفرما که من سوخته خرمن چکنم
آه از آن مذهب واهى كه امامم بفروخت
دل و دينم كه كنون كفر نشينم چكنم
خانه از ريشه خراب است دگر كار تو نيست
خواجه هم گفت چرا نقش به ايوان بزنم
گر که فتوای جدید آمد و انديشه نيك
صبح بر خیزم وآیین خدايان شكنم
من كه آلوده ام و غسل مراپاك نكرد
بر حذر دار مرا دست به قرآن بزنم
ياد دارم كه ز مولا غزلى تازه رسيد
يكدم آرام نگيرم ، نفسى دم نزنم
مى وصلم بچشان ، تا در زندان ابد
از سر عربده ، مستانه بهم در شكنم
دم عيسايى او شعر مرا قوّت داد
ما كجا و تو كجا عارف شيرين سخنم
دوستان باده بگیریم و دعایی بکنیم
وز سر لطف بگوييم خدایا "وطنم"
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/11468/115505.html
نظرات
فید RSS نظرات این پست