هر كسی غرق در انديشه تنهايی خود
همگی دور شديم از ره و همراهی خود
هر كسی راه به جايی و حقيقت مفقود
همچو درويش بچرخيم به شيدايی خود
شاعری در غزلی يافت خدايی مجهول
ديگری شاد به شعر شب نيمايی خود
كودكان را به خطا گوش به منبر بردند
پير وحشت زده از توبه رسوايی خود
هيچكس قول به يک زندگي خوش ندهد
تا كه او پيش برد نقشه خود خواهی خود
هيچ راهی به فرار از غم امروز نبود
رنج امروز بسازد غم فردايی خود
او كه آورد مرا تا كه بسازد خود را
و مجازات كند چون زن هر جايی خود
ما به يک جام در اين ميكده مهمان بوديم
به كجا می كشد اين جام به خونخواهی خود
آدمی باز به گمراهی خود مي بالد
می زند بند به بند قفس آزادی خود
شيخ از قال و حديثی به خدا ميماند
عارفی مست زند راه به هىشياری خود
كودكی بودم و ای كاش كه كودک بودم
خواب ماندم خجل از لحظه بيداری خود
مهدی برهانی