در حلقه گیسوی تو جانانه میسوزم
از آتش دل بی تو چون پروانه میسوزم
در مسجد و میخانه بر آید خیال تو
مستم ولی چون شمع در میخانه میسوزم
گر خلوت ما را شبی با رخ بیارایی
در عشوه لعل لبت مستانه میسوزم
من جرعه نوش بزم تو بودم و لیکن
ازطعنه هاى زاهد بیگانه میسوزم
هجران بلاى ما شد و اینگونه بی تابم
چون در فراغ عشق آن دردانه میسوزم
امروز اگر با خنده تلخی مرا بینی
فردا ولی در گوشه ای از خانه میسوزم
من از جمال روى تو سر مست سرمستم
عشقم همين است و در اين ويرانه ميسوزم
يا دست من بر حلقه زلفت رسد روزى
يا عاقبت از عشق تو مردانه ميسوزم
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/13790/129921.html