پیر میخانه ما نوحه و تکبیر نداشت
جام در دست شد و حاجت شمشیر نداشت
پدرم گر چه از آن میوه ممنوعه چشید
در گناه من و تو اینهمه تقصیر نداشت
هدف از خلقت ما گر که کمی روشن بود
پشت یک آیه دگر اینهمه تفسیر نداشت
آسمان گر که مرا ساکن خود میفرمود
اینقدر روی زمین ناله شبگیر نداشت
آنکه گویند به اصلاح جهان می آید
کاش در آمدنش اینهمه تاخیر نداشت
شرط آداب به پیری و جوانی نبود
معرفت داشت جوانی که دوصد پیر نداشت
من که یک جرعه از آن باده شبی نوشیدم
حالتی رفت کزآن تشنگی ام سیر نداشت
پای دیوانه شنیدیم به زنجیر کشند
دل دیوانه دگر طاقت زنجیر نداشت
شاعر از فلسفه عشق عجب خوش گفتی
سخنی بیشتر از شعر تو تاثیر نداشت
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/13790/150041.html
نظرات
فید RSS نظرات این پست