جمعه, 02 آذر 1403

سعی خورشید و ابر باران شد
بوی باغ آمد و بهاران شد


غنچه از قامتش حجاب انداخت
چهرهء ماه او نمایان شد


بر دلم تابشی ز نور آمد
آیه آیه شعر پنهان شد


باد بر زلف نازکش چو وزید
دیدن روی او چه آسان شد


چشم در چشم نرگسش افتاد
دست و پایم چه سست و لرزان شد


گرچه پیمانه بود در دستش
متقی تر ز روزه داران شد


خانه چشم او به وقت غروب
محفل مست میگساران شد


گوهری دست عاصفش چرخید
گردش چرخ روزگاران شد


در دلش بهانه ای رخ داد
قرعه آمد به شان انسان شد

                                                     مهدی برهانی

 

نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/13790/133536.html

 

اضافه کردن نظر