سراب ...
خانه دل را چه خلوتگاه پاكى ساختم
جای پای عشق با سور و بساطى ساختم
در ميان ظلمت و تاريكى اين روزها
در شب تاريك از نورت چراغی ساختم
گفت "ثالث "در زمستان نیست آثاری ز عشق
اندک اندک از زمستان هم بهاری ساختم
تا که بگریزم زغم يكروز و بر وصلت رسم
هرغروب از روی ماهت آفتابی ساختم
زانکه بگشایم زمانی پرده از اسرار تو
علم غیب آموختم زان نردبانی ساختم
عاقلان هر روز سوی کعبه می آرن نماز
من به مستی غیر کعبه قبله گاهی ساختم
عشق تو چون چشمه می جوشد ز سنگ
من کنون زین چشمه دریای نهانی ساختم
غوطه ور در آب اما تشنه ام من زین سبب
حالیا دیدی که از عشقت سرابی ساختم ...
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/13790/115790.html