زهی تارُم شکست از کوک در رفت
تمام دل خوشی هایُم هدر رفت
همه شب تا سحر تشویش دارُم
چرا یارُم پی یارِ دگر رفت
نشان از راه و مقصودش ندارُم
که با اسب از دل کوه و کمر رفت
همه شعر وغزلها سوخت رفتند
از آن روزی که یار مو سفر رفت
همیشه عاشقش بودم ندانست
همه عمرم به پای او هدر رفت
اگر یارم نیاید از که پرسُم
چرا شب آمد و وقت سحر رفت
خدایا دلورُم نیکو نگه دار
اگر چه بی وفا و بی خبر رفت!
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/11265/137225.html