جمعه, 02 آذر 1403

این شام سحر گشت و نوایی نگرفتیم
از دوست جفا بود و وفایی نگرفتیم


از کوچه رندان چه سراسیمه گذشتیم
یک جام صبوحی ز سقایی نگرفتیم


ساقی بچشان آن می خوشرنگ که امروز
بیهوده قدح را به گدایی نگرفتیم


ما خانه بدوشيم ودر این راه چودرویش
جز خانه دل بیش سرایی نگرفتیم

هر عیب که دیدیم بر آن پرده کشیدیم
از کرده خود نیز خطایی نگرفتیم


از دست دل زار هوس باز چه گویم
صد صومعه رفتیم و صفايى نگرفتیم


در پیچ و خم زلف نگاری چو رسیدیم
دستی به میان برده جدايئ نگرفتیم


هر روز دعا کرده به امید وصالی
از ورد شبانگاه شفایی نگرفتیم


از زاهد و سجاده و تسبیح گذشتیم
جز نقش رخ یار خدايی نگرفتیم


چندیست نشستیم در این خانه چو بیمار
محتاج طبیبیم و دوایی نگرفتیم

                                                    مهدی برهانی

 

نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/11265/131386.html

 

اضافه کردن نظر