دست به سر میکنی ثانیه ها را دلم
یاد مکن از دلی کز دل او غافلم
بغض گلویم فشرد آینه فریاد زد
بس کن و آرام شو بیش مکن مشکلم
اینهمه در دفترم نقش خیالت زدم
خشک شده در غزل خون دل این قلم
جام به لب میکشی از سر مستی دگر
گر بدهی جرعه ای عمر شود حاصلم
آمدن فصل ها دلخوشی باغ نیست
گاه بهاری شود در قدم یک گًلم
مهدی برهانی
نظرات در مورد این شعر: http://www.shereno.com/11760/11310/141131.html